معنی ساعت شنی
لغت نامه دهخدا
ساعت شنی. [ع َ ت ِ ش ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به ساعت ماسه ای شود.
شنی
شنی. [ش َن ْ نی] (اِخ) حفص بن عمربن مره شنی. صحابی است. || عقبهبن خالد شنی. محدث است. || عمربن ولید شنی. محدث است. || صلت بن حبیب تابعی شنی. محدث است. (منتهی الارب).
شنی. [ش ِن ْ نا] (اِخ) موضعی است به اهواز. (منتهی الارب).
شنی. [ش َ نی ی] (ع ص) نفرت شده و حقیرشده و دشمن داشته و مکروه. (ناظم الاطباء).
شنی. [ش َن ْ نی] (ص نسبی) منسوب است به شن که بطنی است از بنی عبدالقیس. (از انساب سمعانی).
شنی. [ش َ] (اِ) گیاهی باشد که از پوست آن ریسمان سازند. || سینی، و آن خوانی باشد که ازطلا و نقره و مس و امثال آن سازند. (برهان) (آنندراج). نشت. خوان روئین بود بمعنی سینی. (صحاح الفرس).
ساعت ساعت
ساعت ساعت. [ع َ ع َ] (ق مرکب) ساعت بساعت. ساعت تا ساعت. دمبدم. لحظه بلحظه:
بدان باید نگریست که ساعت ساعت خللی افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 426).
ای دل تو برو در بر جانان می باش
ساعت ساعت منتظر جان می باش.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 611).
رجوع به ساعت بساعت شود. || ناگهان. غفلهً: اگر هزار چنین کنند من نام نیکوی خود زشت نکنم که پیر شده ام و ساعت ساعت مرگ دررسد. (ایضاً ص 337).
ساعت ریگی
ساعت ریگی. [ع َ ت ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) ساعت رملی. ساعت شنی. رجوع به ساعت ماسه ای شود.
فارسی به انگلیسی
Hourglass, Sandglass
حل جدول
سریالی از محمد بهرامیان
شنی
نوعی ساعت
بازیگر سریال ساعت شنی
مقانلو
کارگردان سریال ساعت شنی
بهرام بهرامیان
گویش مازندرانی
فارسی به عربی
حصوه، رملی
معادل ابجد
891